و بیشتر آنها بهتنهایی زندگی میکنند و روی پای خود ایستادهاند.
«یوناس گینت» گزارشگر نشریه«ژئولینو»، به خانه سه نوجوان آفریقایی در روستایی دورافتاده رفته است. گزارش او را با هم میخوانیم:
پیش از اینکه خروس بخواند، وقتی نخستین پرتوهای نور روی پرده اتاق میافتد، «نوندوزو» باید از خواب بیدارشود. دختر نوجوان خودش را در میان لحافش جمع میکند؛ لحاف نرمی که داخلش از علف خشک پر شده است. دلش نمیخواهد از جایش بلند شود. هنوز خیلی خسته است. چشمهایش را میبندد و سرش را زیر لحاف پنهان میکند: «فقط چند دقیقه دیگر!»؛ اما فایدهای ندارد. وقت مدرسه است و قبل از آن هم باید غذا بپزد. مثل همیشه برای خودش و دوبرادر بزرگترش «تاندو» و «سیتولی» حلیم ذرت درست میکند. مثل هرروز یک قابلمه بزرگ.
از بقیه همسن وسالهایش کوتاهقدتر است، ولی به خوبی از پس کارهای خانه برآمده است؛ او خوشحال است که در خانه خودشان مانده
نوندوزو و دوبرادر بزرگترش؛ آنها پدر ومادرشان را در اثر ابتلا به بیماری ایدز از دست دادهاند
هر روز، مدرسه با مراسم سرود و نیایش به پایان میرسد؛ برای نوندوزو این لحظه ایاست که همه غمهایش را فراموش میکند
خواهر و برادرها کارهای خانه را بین خودشان تقسیم کردهاند و با هم همکاری میکنند؛ آنها چاره دیگری ندارند، چون از چهار سال پیش که ابتدا مادر و سپس پدرشان در اثر بیماری ایدز درگذشتند، این سه نوجوان خودشان زندگی را اداره میکنند.نوندوزو خیلی وقتها به یاد پدر ومادرش میافتد، به ویژه شبها، وقتی خانه درسکوت و تاریکی فرو میرود. بچههای زیادی اینجا، در سواسیل، منطقهای در جنوب آفریقا، سرنوشتی مشابه نوندوزو و برادرهایش دارند. هیچجای جهان به اندازه این منطقه، آمار مرگ در اثر بیماری ایدز بالا نبوده است. یکچهارم مردم اینجا گرفتار ویروس «اچ آی وی» هستند. بسیاری از آنها قادر نیستند هزینه داروهایی را که دردهایشان را تسکین دهد بپردازند.
وقتی مادر وپدر نوندوزو درگذشتند، او و برادرهایش، علاوه بر غم و اندوه زیادشان، به شدت نگران این بودندکه مجبور شوند خانهشان را ترک کنند و به یتیمخانه بروند، ولی خوشبختانه آنها توانستند به کمک طرحی که گروههای خیریه و یونیسف در این منطقه پیاده کردهاند، در خانههای خودشان زندگی کنند. در این طرح از اهالی روستاها خواسته شده مواظب بچهها باشند و هدف آن هم این است که نوجوانهای یتیم بتوانند مستقل زندگی کنند و درس بخوانند.
البته نوندوزو یک خواهر بزرگتر هم دارد که در شهر دیگری درس میخواند و مرتب به آنها سر میزند، اما خواهر و برادرها خودشان بهخوبی از پس اداره خانه برآمدهاند: آنها غذا میپزند، به مزرعه ذرتشان رسیدگی میکنند، خانه را تمیز میکنند و به موقع به مدرسه میروند؛ مثل امروز.
او عاشق درس خواندن و رفتن به مدرسه است و درخانه قبل از هر کار به کارهای مدرسهاش میپردازد
نوندوزو به همراه برادرش در راه مدرسه
باید تا میتواند از روشنایی روز استفاده کند؛ خانه آنها برق ندارد
پس از انجام کارهای خانه ، نوندوزو روپوش قرمز رنگ مدرسهاش را میپوشد، کتابها و دفترکهنه اش را زیربغل میزند و راه میافتد. او عاشق مدرسه و یکی از بهترین دانش آموزان کلاس است. قدش از همکلاسیهایش کوتاهتر است و برای اینکه مبادا نکتهای را از درس هایش از دست بدهد، دوتا صندلی پلاستیکی را روی هم میگذارد و در ردیف اول کلاس مینشیند.
پس از پایان کلاسها ، دانشآموزان در حیاط مدرسه با هم سرود میخوانند، سرودی که متنش یک نیایش است. زیباترین لحظه هر روز نوندوزو، همین لحظه است. او میگوید:«وقتی چشم هایم را میبندم و میخوانم ، همه غم هایم را فراموش میکنم.»
پس از نیایش، مدرسه تعطیل میشود و همه به خانه میروند. اما درس خواندن هنوز ادامه دارد . نوندوزو خیلی زود و تا هوا روشن است، تکالیف درسیاش را انجام میدهد. خانه آنها برق ندارد و اگر بخواهند هر شب شمع روشن کنند، هزینهشان زیادمی شود و آنها قادر به پرداختش نیستند. برای همین نوندوزو از روشنایی روز بیشترین استفاده را میکند و خوب درس میخواند. او میخواهد روزی معلم شود. این آرزوی اوست.